تو نبودی اما یادت در قلبم بود ، تو نبودی اما به یاد تو در کنار دریا قدم میزدم...
لحظه باریدن باران ، تنهای تنها در زیر قطره های باران قدم میزدم اما تو نبودی !
تو نبودی ولی باران بود ، باران یاد تو را در دلم زنده کرد !
شاید این یک آغاز بود ، آغاز دلتنگی ها ، شروع آرزوهای در کنار تو بودن !
لحظه غروب که رسید یاد تو در دلم غوغا به پا کرد و چشمهایم به یاد تو بارانی شد!
کاش در کنارم بودی ، آن اشکها را تنها تو میتوانستی از روی گونه هایم پاک کنی!
آن دستهای سرد را تنها تو میتوانستی با دستهای گرمت گرم کنی !
لحظه های دور از تو بودن میگذرد اما خیلی دیر ....
لحظه ها میگذرد و سهم دلم از آن دلتنگیست !
از دلتنگی تو چند قطره اشک و یک دل پر از درد دل به جا می ماند !
همین که به عشق تو زنده ام برای من یک دنیا با ارزش است!
این اشکهایم ، دلتنگی هایم ، غصه هایم فدای آن عشق پاکت !
عشق تو آنقدر مقدس است که به خاطر آن جانم نیز فدایش خواهم کرد !
هر جا که بدون تو باشم شکی نیست در آن که یک دلتنگم!
هر جا که باشیم ، با هم و در کنار هم مطمئن باش که خیلی خوشبختم!
ساحل دریا یادگاری بود از دلتنگی هایم ، لحظه باریدن باران خاطره ای بود از
عشقم و غروب که رسید یادگاری از چشمهای خیسم به جا ماند !
تو باشی همه چیز زیباست، دیگر دلتنگی در دلم نیست ، تو هستی و یک دنیا خوشبختی!






برچسبها:
خــــــــــــدای من !
نه آن قدر پاکم که کمکــــم کنی و نه آن قدر بدم که رهـــایم کنی …
میــــــــان این دو گمم !
...
هم خــــود را و هم تــــــو را آزار میدهم …
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنـــــــــی باشم که تو خواستی …
و هــــــرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهـــــــایم کنی …
آنقدر بــی تو تنهــــــا هستم که بی تو یعنی “هیــــچ” یعنی “پـــــوچ” !
خـــــــــدایا هیــــــــچ وقت رهـــایم نکن ...






برچسبها:
بچه که بودم فکر میکردم دود یعنی سیگار اما حالا میدونم دود یعنی جوونیمو،آرزوهام.....
بچه که بودم فکر میکردم سیگاریها زود میمیرند....
دلم برای بچگیام تنگ شده..







برچسبها:
دلــــــــــــم هوای بچگی هام روکرده.....کاش برمیگشتم به اون روزها....
چقدرخوب بود...من ،آجی فاطمه،آجی سمیه،آجی زهرا
زیرچادرگلدارمامان جونم خونه میساختیم
میشدم مامان خونه ،زنبیل پلاستیکیم رودستم میگرفتم و میرفتم مثلاخرید
میرفتم یخچالمون روخالی میکردم توزنبیلم
بعدمیومدم وهمه خوشحال میشدن......براشون بادکنک بادمیکردم سمیه میترکوندو فاطمه میترسید
ماهم به ترس فاطمه میخندیدیم.....چه دوران خوبی بود......
الان فاطمه و سمیه میون خروارهاخاک خوابیدن....من وزهراهم داغ دارشون هستیم
آجی فاطمه؟آجی سمیه نازم خوش به سعادتتون که جاتون خوبه و رفتین پیش خــــــــدا






برچسبها:
.: Weblog Themes By Pichak :.