چقدر سرد ....
چقدر یخ زده...
چقدر غمگینانه...
میان هیاهوی ذهنم گم شدی...
گفتم که نمی دانم .....
و تو ندانستن من را تعبیر به بهانه کردی ...
گفتم باش تا بیایم
تو باز هم مثل بچگی قایم شدی
و من باز هم برای پیدا کردنت گریه کردم
و تو خوب می دانی که من قایم باشک بازی را هیچ گاه یادنگرفتم ....
اما باز هم تکرار ....
نمی دانم ........
از پس این همه سال سکوت اینک نه من پیدایم و نه تو ....
و چرا خدا غرور را آفرید تا من و تو همیشه قایم باشک بازی کنیم ....
نمیدانم .................
و همین ندانستن است که سخت مرا می آزارد ....
کاش می دانستی.......






برچسبها:
یکـــــــ حبه قنــــــد ،
در فنجـــان قهـــوه ی تلخ
شیرین نمیشـــود ..
دو حبه قنــــد ،
در فنجـــــان قهــــــوه ی تلخ
شیرین نمیشــــود ..
سه حبـــه ، چهار ، پنج ..
.
.
اصلاً تو بگــو یک دنیـــــــــا قنـــد ،
در این دنیای تلخ ،
نه ..
اگـــر ” تــــــــو “ نباشــــی فالِ این زندگی ،
شیرین نمیشـــــود…






برچسبها:
.: Weblog Themes By Pichak :.